فرنامفرنام، تا این لحظه: 14 سال و 16 روز سن داره

فرنام طلا و بلای مامان و بابا

پایان انتظار

1390/1/23 23:04
نویسنده : مامان فرنام
987 بازدید
اشتراک گذاری

روز دوشنبه ۲۴ اسفند ۸۸ بود با بابا ایوب رفتیم دکتر ویزیت ماهانه م بود دکترم گفت تا ۲۰ فروردین وقت داری و می تونم بچه رو نگه دارم انگار تموم خستگی توی تنم موند آخه چند روزبود کمرم خیلی  درد می کرد و خوشحال بودم که آخرین روزایه . تو هم که حسابی لگد می زدی توی شکمم فوتبال بازی می کردی   موقع برگشت هم بابا ایوب منو مجبور کرد پیاده روی کنم

شب خیلی دلم گرفته بود و شروع کردم به گریه کردن که نمی تونم تحمل کنم واسه همین  بابا ایوب  منو برد پارک کنار خونه و باهام صحبت کرد از تو گفت که وقتی بیای واسه ت چه کارها بکنیم و کلی منو خندوند و حالم عوض شد

ساعت ۲ نیمه شب بود که احساس کردم کیسه آبم پاره شده خیلی ترسیده بودم آخه امروز دکتر گفته بود خیلی مونده بابا سریع رفت و خاله سارا رو از بالا صدا کرد (آخه عزیز دلم ما طبقه پایین خونه  باباجون زندگی می کنیم ) و سارا اومد و منو که دید مامان جونو بیدار کرد و با بابا ایوب و مامان جون رفتیم بیمارستان اونجا ماما به من گفت شاید تو کامل نشده باشی که با این حرف استرس شدیدی پیدا کردم و برای کامل بودنت دعا کردم  تا نزدیک ساعت ۱۰ صبح تحمل کردم و می خواستم طبیعی زایمان کنم اما وقتی دکترم گفت که ضربان قلبت ضعیف شده منو بردن اتاق عملو و دیگه هیچی نفهمیدم تا اینکه توی اتاق ریکاوری به هوش اومدم و از پرستار پرسیدم بچه م کامله که اون خندید و گفت خداروشکر همه بچه ها کامل و سالمن .

اون لحظه انگار دنیا رو به من داده بودن (البته تو از همه دنیا عزیزتری) و خدارو شکر کردم و منتظر دیدن تو گل شدم که طاقت ناراحتی مامانتو نداشتی  

قدت موقع تولد ۵۰ سانتی متر -  وزنت ۳.۴۵۰ کیلوگرم و دور سرت  ۳۵ بود

اینم چند تا عکس جیگر مامان

این عکسو بابا ایوب با موبایل تو بیمارستان گرفته

اینم یه عکسه که بازم تو بیمارستانه

 

اولین روز سال ۸۹ وقتی قند عسل  ۵ روزه بوده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان فرشته
23 فروردین 90 23:10
سلام مامان مهربون ای جانم ماشاا... با اینکه چند روز زودتر به دنیا اومده اما وزن خوبی داشته الهی شکر خدا براتون حفظش کنه عزیزم
دایی بنی جون
23 فروردین 90 23:30
سلام خیلی قشنگ نوشته بودید خدا رو شکر که هر دو شما سالم هستید.اخه عزیزم نانازی هستش همیشه در کنار هم شاد باشید خب نی نی ما هم دکتر گفته 3 کلیو خورده ای هستش من زیاد نمی رسم وبلاگ بنی آپ کنم ولی فردا آبدیتش می کنم بازم به ما سر بزنید
مامان غزل
23 فروردین 90 23:48
سلام عزیزم.مرسی که سر زدی. چه کوچولوی نازی داری.خدا حفظش کنه.
مامان آدرین
23 فروردین 90 23:50
وای چه پسر طلایی داری خدا همیشه زیر سایه شما شاد و سالم نگهش داره
نسترن
24 فروردین 90 9:22
سلام خانومی. مبارکه. خداروشکر پسر سالمو قشنگی داری.وای چه عکسای قشنگی
ملی
24 فروردین 90 10:25
واااااااااااااااااااای دوسش دارم یه عالمه ؛ خدا برات حفظش کنه عزیزم
خاله مریم
24 فروردین 90 12:19
آخی عزیزم خوش به حالتون، نی نی ما 2-3 ماه دیگه به دنیا میاد من بچه هارو خیلی دوست دارم.. وبلاگ قشنگی داری
خاله ایی
24 فروردین 90 17:03
سلام مامانی عزیز وبلاگتون خوشکله تازه با عکسای جیگری خوشکلترم شده . انشالله تا 120 سالگیشو همینجا شما و باباییش براش ثبت کنین بازم پیشم بیاینا
دایی بنی جون
25 فروردین 90 0:33
انگاری شما هم مثل من وقت ندارید اره می دونم بچه داری سخته . وبلاگ بنی ابدیت شد
مامان آنیسا
25 فروردین 90 1:37
سلام خدا این فرنام کوچولو رو براتون حفظش کنه وهمیشه در کنار هم شاد باشید از طرف من وآنیسا ببوسیدش
مامان غزل
25 فروردین 90 12:33
سلام چه گل پسرت نازه خدابراتون حفظش کنه، سایه مامان وباباش همیشه روسرش باشه نی نی ماهم 2ماهه دیگه دنیا میاد !!!برا ما هم دعا کن!!! بهمون سربزن!!
مامان یکتا
27 فروردین 90 10:07
سلام عزیزم می دانم سختی زیادی کشیدی خدا برات حفظش کنه گلم من هم بخاطر یکتا سختی کشیدم ......بوس بوس بوس
مامان پپو
29 فروردین 90 9:15
مبارکه! واقعا" جیگیلیت خوردن داره. خدا حفظش کنه. مرسی که به آریان منم سر زدی.
مامان پپو
29 فروردین 90 9:18
راستی فرنام جون لینکت کردم لینکم کن پلیز.
فتانه
27 اردیبهشت 90 9:57
خیلی لحظه ی شیرینیه میدونم.انشا الله زیر سایه پدر مادرش بزرگ بشه .به وبلاگ دختر من هم سر بزن