ختنه گل پسر
جونم برات بگه جیگیلی از ختنه کردنت
روز پنج شنبه ۱۹ فروردین ۸۹ ساعت ۱۱ صبح بیمارستان بنت الهدی وقت داشتیم من و مامان جون ساعت ۱۰و ۴۵ دقیقه رسیدیم بیمارستان . وقتی رفتیم درمانگاه بیمارستان که پذیرش بشیم گفت که بابا ایوب باید باشه که رضایتنامه رو امضا کنه من و بابایی که اصلا حواسمون به این مساله نبود و بابا رفته بود اداره خلاصه با کلی خواهش منشی گفت تا ساعت ۱۱ و ربع پدرش باید بیاد سریع زنگ زدیم به بابا ایوب که کجایی و زودی بیا بیمارستان بابا هم سه سوته راه افتاد اما چشمت روز بد نبینه که میدون عدل خمینی رو بسته بودن و ترافیک بود وحشتناک و بابا ساعت ۱۱ و ۲۵ دقیقه رسید و رفت کارا رو کرد و تو رو بردن اتاق عمل . وقتی تو اونجا بودی بچه هایی که ختنه کرده بودنو و بیرون اومده بودن گریه می کردن منم دل تو دلم نبود و نگران تو جیگر بودم که حتما درد می کشی اما تو عسل اونقدر خوب تحمل کردی و زیاد گریه نکردی که همه تعجب کردن (دکترت دکتر رجب پور بود که دستش درد نکنه)شب بابا جون و مامان جون و دایی جونا و خاله جون - مامانی و عمه نداو نگین و امییر حسین همه خونه ما بودن و بابا جون ازت عکس گرفت که چند تاشو گذاشتم