رویش اولین مروارید
سلام به همه دوستای گلم اول از همه معذرت میخوام که دیر آپ شدم آخه میدونین اشتراک اینترنتمون تموم شده بود تا تمدید کردیم طول کشید
روز مادر به مامان نی نی ها و همه مامانهای دنیا مبارک
یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه میکنی؟ مادرش گفت: چون من زن هستم. پسر بچه گفت: من نمیفهمم. مادر گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید که چرا مادر بیدلیل گریه میکنند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زنان برای «هیچ چیز» گریه میکنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل شد ولی هنوز نمیدانست که چرا زنها بیدلیل گریه میکنند.
بالاخره سوالش را برای خدا مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را میداند. او از خدا پرسید: خدایا، چرا زنان به آسانی گریه میکنند؟
خدا گفت: زمانی که زن را خلق کردم میخواستم او موجود به خصوصی باشد بنابراین شانههای او را آنقدر قوی آفریدم تا بار تمام دنیا را به دوش بکشد. و همچنین شانههایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد و من به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شدهاند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود. به او توانایی نگهداری از خانوادهاش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند. به او عشقی دادهام که در هر شرایطی بچههایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آنها به او آسیبی برسانند.
به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد. به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمیرساند اما گاهی اوقات توانایی همسرش را آزمایش میکند و به او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش باقی بماند. و در آخر به او اشکهایی دادم که بریزد. این اشکها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آنها نیاز داشته باشد.
او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک میریزد. خدا گفت: میبینی پسرم، زیبایی یک زن در لباسهایی که میپوشد نیست. در ظاهر او نیست و در شیوه آرایش موهایش نیست و بلکه زیبایی یک زن در چشمهایش نهفته است. زیرا چشمهای او دریچه روح اوست و قلب او جایی است که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.
و اما خاطرات فرنام
اول از همه یکی از اتفاقات شهریورو بگم که یادم رفته بود
25 شهریور 89 که 6 ماهه شدی بردیمت آتلیه تا ازت عکس بگیریم اما نمی دونی چقدر
اذیت کردی نه نی تونستی وایستی نه می تونستی بدون کمک بشینی هم اینکه
خیلی شیطون بودی و می خواستی همه چیزو بهم بریزی خلاصه با کلی مشقت ازت
چند تا عکس گرفتیم که یکی از عکساتو که بزرگ کردیمو توی ادامه مطلب گذاشتم که
روز دندونی خیلی با عکست حال کردی
روز 19 آبان بود مامانی و عمه ندا و بچه هاش خونه ما بودن داشنیم صبحونه میخوردیم و
عمه ندا بهت تخم مرغ آب پر پز میداد که یهویی دیدیم یه صدایی میاد (یه صدا میاد یه صدا
میاد ) دقت کردیم دیدیم قاشق که به لثه ت میخوره صدا میده نگاه کردیم دیدیم بله دندونت
در اومده و سفید میزنه همگی کلی ذوق کردیم و خوشحال شدیم منو که نگو اینقدر
خوشحال بودم که مروارید های خوشگلت شروع به رویش کرده به همین مناسبت جمعه 12
آذر که دندونت خوب در اومد واست جشن دندونی گرفتیم و واسه ت آش دندونی پختیم
شیرینی و کیک گرفتیم و تزیین کردیم سالاد الویه درست کردیم که همه چیز خیلی عالی
شد و همه مهمونا راضی بودن تو جیگر هم انگار فهمیده بودی این جشن واسه تویه و کلی
رقصیدی و خوشحال بودی
اینم عکس کیک دندونیت
بقیه عکسها ادامه مطلب