ادامه خاطرات فرنام
سلام دوست جونا من بعد مدتها تونستم مطلب بنویسم
25 اسفند 89
ساعت 9و نیم صبح با آتلیه هماهنگ کرده بودم که بریم اونجا تا ساعت ده و ده دقیقه تو شمع تولدتو قوت کنی شب قبل خیلی از شیرینی فروشی های شهرو دنبال یه کیک تولد خوشمل و بچه گونه گشته بودم اولش از قبل می خواستم سفارش بدم اما شیرینی فروشی سیب که رفتم دیدم کیکهای تولد بچه گونه آماده خوشگلی داره پرسیدم همیشه کیک بچه گونه دارید گفت معمولا آره منم گفتم خوب بهتر همون موقع میگیرم اما شب قبل از تولد شانس ما کیک تولد پسرونه نداشت آخرش بعد از کلی گشتن از شیرینی زندگی یکی که از همه بهتر بوده گرفتیم خلاصه مامان جون با وجود تاکیدهای من ساعت نه و نیم که رفتیم با در بسته آتلیه مواجه شدیم تا ده هر چی به موبایلش زنگ زدم جواب نداد و تازه ساعت ده که جواب داد گفت همکارم با من هماهنگ نکرده بود ه الان میام خیلی از دستشون ناراحت بودم آخه می خواستم دقیقا لحظه تولدت شمعتو فوت کنی و عکس بگیریم واسه همین تو ماشین نشستیمو اون لحظه دایی وحید ازت فیلم گرفت خلاصه ساعت نزدیک یازده اومد و با وجود شلوغ کاری های تو ازت چند تا عکس گرفتیم که من هیچ امیدی به عکسات نداشتم اما بعد دیدم نه بد نشده
بقیه عکسها در ادامه مطلب