فرنامفرنام، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

فرنام طلا و بلای مامان و بابا

آغاز

سلام من مامان فرنام میخوام خاطرات و شیطنتها ی طلامو بنویسم تا بعدا خودش بخونه و بدونه چقدر عزیز بوده از لحظه حضورت توی زندگیمون شروع می کنم یادمه روز دهم مرداد ۸۸ بود سالگرد ازدواج من و بابا ایوب که فهمیدم تو عزیز دلم توی وجود منی بابا ایوب خیلی خوشحال بود و می گفت بهترین هدیه سالگرد ازدواجو گرفتم منم خیلی خوشحال بودم و دلم غنج می رفت و با وجود تو احساس غرور می کردم  . من و بابا ایوب رفتیم طرقبه و حسابی جشن گرفتیم الان که دارم این مطلبو می نویسم تو طلای مامان شیطتنت می کنی و میخوای موسو ازم بگیری صبر کن پسرم نوبت تو هم میشه   ...
19 فروردين 1390