آغاز
سلام من مامان فرنام میخوام خاطرات و شیطنتها ی طلامو بنویسم تا بعدا خودش
بخونه و بدونه چقدر عزیز بوده
از لحظه حضورت توی زندگیمون شروع می کنم
یادمه روز دهم مرداد ۸۸ بود سالگرد ازدواج من و بابا ایوب که فهمیدم تو عزیز دلم توی
وجود منی بابا ایوب خیلی خوشحال بود و می گفت بهترین هدیه سالگرد ازدواجو گرفتم
منم خیلی خوشحال بودم و دلم غنج می رفت و با وجود تو احساس غرور می کردم .
من و بابا ایوب رفتیم طرقبه و حسابی جشن گرفتیم
الان که دارم این مطلبو می نویسم تو طلای مامان شیطتنت می کنی و میخوای موسو
ازم بگیری
صبر کن پسرم نوبت تو هم میشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی