فرنامفرنام، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

فرنام طلا و بلای مامان و بابا

پایان انتظار

روز دوشنبه ۲۴ اسفند ۸۸ بود با بابا ایوب رفتیم دکتر ویزیت ماهانه م بود دکترم گفت تا ۲۰ فروردین وقت داری و می تونم بچه رو نگه دارم انگار تموم خستگی توی تنم موند آخه چند روزبود کمرم خیلی  درد می کرد و خوشحال بودم که آخرین روزایه . تو هم که حسابی لگد می زدی توی شکمم فوتبال بازی می کردی   موقع برگشت هم بابا ایوب منو مجبور کرد پیاده روی کنم شب خیلی دلم گرفته بود و شروع کردم به گریه کردن که نمی تونم تحمل کنم واسه همین  بابا ایوب  منو برد پارک کنار خونه و باهام صحبت کرد از تو گفت که وقتی بیای واسه ت چه کارها بکنیم و کلی منو خندوند و حالم عوض شد ساعت ۲ نیمه شب بود که احساس کردم کیسه آب...
23 فروردين 1390

عکسهای جیگیلی

چند تا عکس جیگرو میزارم تا باهاش آشنا شید عکسهای کاملشو با مناسبتهاش بعدا میزارم این عسل مامان توی بیمارستانه           تولد یک سالگی نفس    شیرین پسر عاشق رانندگیه   اینم چند تا عکس جیگر از عید   ...
22 فروردين 1390

آغاز

سلام من مامان فرنام میخوام خاطرات و شیطنتها ی طلامو بنویسم تا بعدا خودش بخونه و بدونه چقدر عزیز بوده از لحظه حضورت توی زندگیمون شروع می کنم یادمه روز دهم مرداد ۸۸ بود سالگرد ازدواج من و بابا ایوب که فهمیدم تو عزیز دلم توی وجود منی بابا ایوب خیلی خوشحال بود و می گفت بهترین هدیه سالگرد ازدواجو گرفتم منم خیلی خوشحال بودم و دلم غنج می رفت و با وجود تو احساس غرور می کردم  . من و بابا ایوب رفتیم طرقبه و حسابی جشن گرفتیم الان که دارم این مطلبو می نویسم تو طلای مامان شیطتنت می کنی و میخوای موسو ازم بگیری صبر کن پسرم نوبت تو هم میشه   ...
19 فروردين 1390