پایان انتظار
روز دوشنبه ۲۴ اسفند ۸۸ بود با بابا ایوب رفتیم دکتر ویزیت ماهانه م بود دکترم گفت تا ۲۰ فروردین وقت داری و می تونم بچه رو نگه دارم انگار تموم خستگی توی تنم موند آخه چند روزبود کمرم خیلی درد می کرد و خوشحال بودم که آخرین روزایه . تو هم که حسابی لگد می زدی توی شکمم فوتبال بازی می کردی موقع برگشت هم بابا ایوب منو مجبور کرد پیاده روی کنم شب خیلی دلم گرفته بود و شروع کردم به گریه کردن که نمی تونم تحمل کنم واسه همین بابا ایوب منو برد پارک کنار خونه و باهام صحبت کرد از تو گفت که وقتی بیای واسه ت چه کارها بکنیم و کلی منو خندوند و حالم عوض شد ساعت ۲ نیمه شب بود که احساس کردم کیسه آب...
نویسنده :
مامان فرنام
23:04