بدون عنوان
روز شنبه ۲۸ فروردین من رفتم سر کار حتما می پرسی چرا اینقدر زود تنهات گذاشتم آخه عزیز دلم اداره ما برای زایمان ۱۵ روز مرخصی میده و تو چون نزدیک عید دنیا اومدی من شانس آوردم و تونستم بیشتر پیشت بمونم نمی دونی اون روز چه حالی داشتم . همش دلم هواتو می کرد و وقتی تعطیل شدم سریع اومدم خونه
اردیبهشت
اتفاق خاص و مهمی واسه تو جیگر نیفتاد
خرداد
بابا ایوب واسه استخدامی آموزش و پرورش شرکت کرد . ۱۵۰ خرداد هم خاله سارا با عمو علیرضا توی حرم عقد کردند و از اونجا رفتیم باغ و تا آخر شب اونجا بودیم چون بابا جون می خواست بره مکه ۱۸ خرداد خاله جون رفتند محضر و اونجا تو اونقدر اذیت کردی که من مجبور شدم همش رات ببرم و چیزی از مراسم نفهمیدم . چند روز بعد بابا جون واسه ۴۰روز رفت مکه
تیر
باباجون مکه بود و تو که خیلی بهش وابسته بودی بی تابی می کردی
مرداد
باباجون که قرار بود ۴۰روزه بیاد ۵۰ روز مسافرتش طول کشید وقتی اومد خیلی از لباسهایی که واسه تو آورده بود کوچیک بود آخه گل من بزرگ شده بود و بابا جون خیلی تعجب کرد
چند روز بعد از اومدن بابا جون از مکه همه با هم رفتیم درگز پیش مامانی و بابایی و عمه ها ( گل من عمو نداره آخه بابا ایوب یک دونه است )
شهریور
یک مسافرت چند روزه رفتیم شمال یه شب ساری بودیم یه شب بابلسر بقیه شبها هم محمود آباد تو وقتی دریا رو دیدی اونقدر ذوق کردی که نگو و گریه می کردی مه بزار من برم توی آب
بقیه عکسهای جیگر در ادامه مطلب